۲۵۶. هکتار

هندسه و مخصوصاً سطح و حجم از آن دسته درس هایی است که تدریس آن انرژی بسیار می برد. نمی دانم چرا بچه ها در یادگیری مساحت مشکل دارند و نمی توانند رابطه آنها را به ذهن بسپارند، مفهوم آن را خوب درک نمی کنند و اصلاً نمی دانند که پسوند مربعی که به واحد افزوده می شود برای چیست؟ در محاسبات هم مشکل زیاد دارند و  حتی نمی دانند در کدام شکل ها باید تقسیم بر دو انجام دهند. مساحت در ابتدایی تدریس می شود و اینجا برای حجم به آن بسیار نیازمندیم، به همین خاطر مجبور شدم مانند ابتدایی از همان مربع شروع کنم تا حداقل بچه ها کمی مساحت را بفهمند.

بدبختانه مدرسه اصلاً وسایل کمک آموزشی نداشت، ولی خوشبختانه حیاط مدرسه بتونی بود و مربع های آن هم یک اندازه بودند. این مربع ها بهترین وسیله آموزش مساحت بودند، تصمیم گرفتم این مفهوم را در حیاط به بچه ها آموزش دهم. وقتی به کل کلاس گفتم که دفتر و مدادهایتان را بردارید و به حیاط بروید، فقط مرا نگاه می کردند و از جایشان تکان نمی خوردند، باور نمی کردند که ریاضی را در حیاط بتوان درس داد. حق هم داشتند چون تا به حال هیچ درسی را در حیاط نگرفته بودند و فکر می کردند همه چیز باید در کلاس رخ دهد.

کل کلاس را بیرون بردم و به آنها گفتم ردیف کنار دیوار بایستند. گچ قرمز را برداشتم و مستطیلی به طول سه و عرض دو تا از مربع های بتونی کشیدم. از بچه ها پرسیدم مساحت این مستطیل چند است؟ بیشتر بچه ها گفتند شش، گفتم این عدد را از کجا به دست آوردید؟ هر کسی چیزی می گفت، یکی طول ضرب در عرض را مطرح کرد و دیگری هم تعداد مربع ها را شمرده بود. یکی که رفته بود داخل مستطیل و با قدم هایش دور تا دور را شمرد و گفت می شود هشت. همه به او خندیدند که جواب متفاوت به دست آورده بود، خیلی جدی رو به بچه ها کرد و گفت از کجا معلوم شماها درست بگویید؟

مخصوصاً وارد بحث بچه ها نشدم و گذاشتم خودشان با هم در مورد فرق بین محیط و مساحت صحبت کنند. آنهایی که شش بدست آورده بودند گفتند که ما داخل را حساب کردیم و تو دورتا دور را، آقای معلم گفته بود مساحت را حساب کنید و مساحت هم یعنی داخل شکل، خیلی جالب شد که آن دانش آموزی که با قدمهایش شمرده بود قانع شد و تقریباً همه فرق بین محیط و مساحت را خودشان فهمیدند. فقط توضیح مختصری در مرود کلمه مربعی که در سانتی متر مربع یا متر مربع می آید برایشان دادم که همه فهمیدند.

کنار این مستطیل، مربعی به ضلع سه بتون کشیدم و این بار همه با صدایی بلند گفتند: نه مربع. به قسمت زمین والیبال رفتم و یک متوازی الاضلاع کشیدم. همه به فکر فرو رفتند و هیچ کسی پاسخی نداد. طبیعی هم بود ولی من منتظر ماندم تا خودشان سوال کنند و بعد راهنمایی کنم. خیلی زود چالشی که مد نظرم بود در ذهنشان ایجاد شد و گفتند: آقا اجازه این شکل دو طرفش کج است، نمی شود مربع ها را شمرد، نصف و نیمه می شود و نمی دانیم چه طور حسابش کنیم.

از بچه ها خواستم تا فکر کنند و روشی را برای حل این مشکل پیشنهاد دهند، کسی نتوانست روش مناسبی ارائه بدهد و مجبور شدم خودم بگویم. وقتی در دوره ابتدایی متاسفانه فقط از روش حفظ کردن این رابطه ها را آموخته اند، معلوم است که نه در یادشان مانده و نه حتی علت آن را می دانند، در اینجا ایرادی به این بچه ها نیست، به دوره ابتدایی هم ایرادی وارد نیست، متاسفانه روند آموزش ریاضی ما مشکل دارد. خطی از یکی از راس ها بر ضلع روبرویش عمود کردم تا مثلث قائم الزاویه ای تشکیل شود، اندازه دو ضلع قائم اش سه و دو بود، به بچه ها گفتم این مثلث و اندازه هایش را کاملاً به خاطر بسپارند. سپس این مثلث را پاک کردم و در طرف دیگر متوازی الاضلاع، مثلثی مانند آن کشیدم. یک باره همه بچه ها فریاد زدند: آقا اجازه شد مستطیل.

مفهوم محیط و مساحت و همچنین چگونگی به دست آوردن مساحت را بچه ها فهمیدند، باقی مطالب را در کلاس ادامه دادم. مثلث را هم نصف متوازی الاضلاع دیدند و فهمیدند چرا تقسیم بر دو می شود، لوزی هم نصف مستطیل شد ولی برای ذوزنقه کمی کار سخت شد، در اینجا باید دو ضلع موازی را با هم جمع کنند. وقتی دو ذوزنقه را کنار هم کشیدم و شد متوازی الاضلاع تقریباً مشکل حل شد. در نهاین هم یکی از بچه ها حرف خوبی زد که تقریباً همه فهمیدند. گفت: آقا اجازه دو طرف راست(منظورش عمود بر هم است) شکل را در هم ضرب می کنیم. مثلث و لوزی و ذوزنقه چون نصف شده اند تقسیم بر دو می شوند. به نظرم بهترین روش برای به دست آوردن مساحت همین است و اصلاً نیاز به حفظ کردن هم ندارد.

کاردر کلاس ها و فعالیت ها به خوبی پیش رفت و تقریباً بیشتر بچه ها می توانستند حل کنند. به مسئله که رسیدیم، مشکلی پیش آمد، این اولین مسئله این بخش بود که مساحت زمین زراعی را به هکتار می خواست. بچه ها مساحت را در طرفه العینی حساب کردند ولی وقتی به هکتار رسیدند فقط متعجبانه مرا نگاه می کردند. من هم متقابلاً متعجبانه تر نگاهشان کردم و پرسیدم که مگر تا به حال هکتار نشنیده اید؟ همه با سر جواب منفی دادند و من کاملاً گیج شدم.

گفتم مگر می شود؟ شما پنج سال در ابتدایی درس خوانده اید، نام هکتار به گوشتان نخورده است؟ پس در طول این سال ها چه چیزهایی یاد گرفته اید؟ شروع کردند به گفتن نام درسها و همین باعث بی نظمی در کلاس شد، منظور مرا نفهمیده بودند و همین باعث شد در اوج عصبانیت خنده ام بگیرد. خودم را کنترل کردم و با همان حالت جدی  تشری به آنها زدم تا ساکت شدند. بعد رو به یکی از آنها کردم و گفتم: اصلاً درس و مدرسه هیچ، شما بچه روستا هستید، امکان ندارد هکتار را ندانید. مگر پدرت کشاورز نیست؟ تا به حال از هکتار چیزی نگفته است؟

بنده خدا فقط هاج و واج مرا نگاه می کرد و با مکثی نسبتاً طولانی جواب داد: آقا اجازه پدر ما اصلاً کشاورز نیست، کارگر معدن است. گفتم: عمویت که زمین دارد؟ گفت: نه آقا، سه تا عمو داریم که دو تا از آنها هم کارگر معدن هستند و یکی هم در شهر کار می کند.کلافه شده بودم، گفتم: خوب یکی از فامیلهایت را بگو که زمین داشته باشد، کمی فکر کرد و گفت: آقا اجازه، شوهر خاله ام زمین دارد، ولی خیلی دور است، نزدیک سیب چال است. خوشحال شدم و گفتم: آیا تا به حال شوهر خاله ات درباره هکتار چیزی گفته؟ اصلاً زمینش چند هکتار است؟ مظلومانه نگاه کرد و گفت: نه، نمی دانم، چیزی نگفته است.

خنده بچه ها اعصابم را به هم ریخت و شروع کردم به داد و بیداد که بچه روستا نداند هکتار چیست از  دیگران چه توقعی باید داشت؟ این همه زمین اطراف این روستا هست، حالا بعضی ها دامدار هستند و بعضی ها هم کارگری می کنند. پدر کدام یک از شما زمین زراعی دارد؟ چند نفری دستشان بالا آمد و همین تا حدی باعث فروکش شدن عصبانیتم شد. رو به یکی از آنها کردم و گفتم درباره زمین پدرت توضیح بده، لرزان گفت: پدرم در آیش بالا زمین دارد، سیب زمینی می کارد و گاهی هم مرجون می کارد. خودش فهمید دومی را نفهمیدم و توضیح داد که ما به عدی می گوییم، مرجون. با آرامش از او پرسیدم: خُب پدرت چقدر زمین دارد؟ او گفت: آقا اجازه هشت «نی» .گفتم هشت چی؟ باز تاکید کرد «نی»، گفتم: پسرجان کدام نی؟ لبخندی زد و گفت: آقا آن نی ای که شما فکر می کنی نیست، این یک نی دیگر است.

بحث نی در کلاس بالا گرفت و هر کس مقدار زمین بستگانش را به نی می گفت، چنان از درس فاصله گرفته بودم که نمی دانستم چه کار کنم؟ باز فریادی زدم و روی تخته سیاه نوشتم           ۱۰۰۰۰متر مربع=۱هکتار

سکوت همه جا را فرار گرفت و همه فقط داشتند به نوشته من نگاه می کردند. کمی که گذشت یکی آرام به کناری اش گفت پس هکتار یعنی ۱۰۰۰۰مربع حیاط مدرسه، آن یکی که کنار پنجره بود یواشکی به بیرون نگاه کرد و شروع کرد به شمردن، چیزی نگفتم تا کارش را انجام دهد و بعد از این که در دفترش حساب کرد، آرام به کناری اش نتیجه را گفت. صدایش کردم و از او خواستم تا نتیجه را به ما هم بگوید، ترسیده بود، اولش گفت: آقا اجازه به خدا حواسمان به درس بود، فقط داشتیم مربع های داخل  حیاط را می شمردیم. گفتم: می دانم، بگو چند تا شد، با صدای لرزان گفت ۱۰۰تا مربع است.

بچه ها وقتی شنیدند حیاط مدرسه آنها ۱۰۰تا مربع است و هکتار ۱۰۰۰۰تا مربع است، خیلی تعجب کردند، فکر می کردند حیاط مدرسه شان خیلی بزرگ است ولی حالا فهمیدند آنچنان هم وسیع نیست. توضیح دادم که مربع های مدرسه یک متری نیستند و کمی بزرگتر هستند و حدوداً مساحت حیاط مدرسه بین ۱۳۰ تا ۱۵۰ متر مربع است، تفاوت این مقدار تا هکتار برایشان خیلی عجیب بود، وقتی گفتم یک هکتار هفت یا هشت برابر حیاط مدرسه شما است، کاملاً مبهوت شده بودند.

بحثی در کلاس شروع شد که بسیار مفید بود و اجازه دادم ادامه دهند. در بین گفته های بچه ها شنیدم که یکی گفت فکر کنم «نی» ما هم ۱۰۰۰متر مربع باشد چون نشنیده ام تا به حال کسی صحبت بیشتر از ۱۰ نی را کرده باشد، هر چه می گویند کمتر از ۱۰ است. باید حتماً بپرسم که هر نی چقدر است، شاید با هکتار همین ارتباط که من گفتم را داشته باشد.

در آخر وقتی مسئله حل شد و جواب را بچه ها به هکتار گفتند، زنگ تفریح خورد و من ماندم با یک صفحه تمرین حل نکرده، رو به بچه ها کردم و گفتم جلسه بعد باید کمی سرعت کارمان را بیشتر کنیم وگرنه کتاب تمام نمی شود، بچه ها گفتند باشد به شرطی که جواب ها را شما بگویید و من هم اخمی کردم و فهمیدند که محال ممکن است و باید خودشان حل کنند. چاره ای ندارم شاید تعداد کمتری تمرین و مسئله حل شود ولی وقتی خود بچه ها حل می کنند بیشتر یاد می گیرند.

در دفتر در مورد موضوع هکتار با آقای مدیر صحبت کردم. تصدیق کرد که در اینجا به هر ۱۰۰۰متر مربع «نی» می گویند و هر ۱۰ نی یک هکتار است. آفرین به آن دانش آموزی که این حدس را به درستی زده بود، واقعاً تفکر ریاضی خیلی بهتر از حفظ کردن است. آموزش ریاضی اگر درست باشد، بچه ها خیلی چیزها را خودشان می توانند کشف کنند. در ادامه آقا مدیر دلیل جالبی برای این که بچه ها هکتار را نشنیده اند بیان کرد. منطقه ای که روستا در آن واقع است در شیب تند کوهپایه قرار دارد و زمین هموار و مسطح در آن کم پیدا می شود و  به همین خاطر مساحت این زمین ها  بیشتر اوقات به هکتار نمی رسد.

از آن روز به بعد وقتی پیاده به کاشیدار می رفتم در بین راه به مزارع دقت می کردم و واقعاً مزارع بزرگ نمی دیدم. به یاد آوردم که در دوران کودکی وقتی با پدر چند باری به دشت گرگان رفتم، آنجا واقعاً مزارع هکتاری بودند و ابتدا و انتهایشان اصلاً مشخص نبود. یک بار هم شاهد سمپاشی هوایی بودم که توسط یک هواپیما سبک انجام می شد. در بخش هفت گنبد هم همین طور است، آنجا را ندیده ام ولی پدرم که ماموریت می رفت صحبت از ۲۰ تا ۵۰ هکتار می کرد. واقعاً مزارع اینجا در مقابل مزارع انجا باغچه ای بیش نیستند. با این اوصاف بچه های اینجا حق دارند هکتار را نشنیده باشند.

این آشنا نبودن بچه ها با هکتار از نظر درسی برایم زیاد مهم نبود، تنها چیزی که از آن روز ذهنم را مشغول کرد، زحمت بسیار زیاد پدران این بچه ها بود که در این زمین های کوچک روزی اندکی نصیبشان می شود. پدرم کارمند اداره کشاورزی است و بسیار ادوات مکانیزه در امر کشاورزی را دیده ام که حتی یکی از آنها هم اینجا نیست. تراکتور که اصلی ترین وسیله است در اینجا به زحمت دیده می شود و هنوز شخم زمین ها توسط گاوهای تنومند انجام می شود. هنوز وسیله رفت آمد در اینجا الاغ و استر است. هنوز سختی در اینجا حکم فرماست و نمی دانم چه وقت قصد ترک کردن این منطقه را دارد؟ ای کاش زودتر می رفت و این مردمان سخت کوش کمی راحتی را هم تجربه می کردند.

دیدگاهتان را بنویسید