۲۳۴. متخصص

از صبح که به مدرسه آمدیم، همه در تکاپو بودند. هر کسی گوشه ای از کار را گرفته بود، دبیران از یک طرف، مدیر و معاون از طرف دیگر و تمامی دانش آموزان بسیج شده بودند و همه در حال کار بودند. مدرسه را تا کنون این چنین ندیده بودم، همه با ذوق و شوق فراوان مشغول انجام وظایف خود بودند. تقریباً تمام نقاط مدرسه تمیز شده بود و برق می زد، این مدرسه تا به امروز این قدر تمیزی را به خود ندیده بود.

ساعت حدود۱۰صبح بود که تقریباً کارها تمام شد. حیاط خاکی مدرسه هم آب پاشی شده بود و همه چیز در جای خودش درست قرار گرفته بود. همه خسته شده بودند ولی با دیدن نتیجه کار خستگی همه برطرف شده بود، حتی اگر هیچ اتفاقی هم نیفتد و آنچه منتظرش هستیم نیز رخ ندهد، همین تمیز شدن مدرسه کار بزرگی بود که انجام شد. مدرسه ای که ساختمانش یک خانه کاهگلی است و به جز مدیر هیچ عوامل اجرایی دیگری ندارد بهتر از این نمی شود.

همه در حیاط مدرسه منتظر بودیم که از راه برسند. به آقای مدیر گفتم که چرا زمان را هدر می دهید، زنگ را بزنید تا به کلاس برویم و هر زمان آمدند دوباره به حیاط بازمی گردیم. بچه ها زیر آفتاب ایستاده خسته می شوند. لبخندی به من زد و گفت: به شرط این که تمرین به بچه ها ندهی، یک روز این بندگان خدا را آزاد بگذار، همه چیز که ریاضی نیست.

تازه وارد کلاس شده بودیم که صدای ماشین ها خبر از رسیدن میهمانان می داد. یکی از بچه ها دوان دوان خبر رسیدنشان را به ما داد و آقای مدیر دست پاچه به هر سه کلاس رفت و بچه ها را به حیاط فراخواند. تا صف ها تشکیل شود، سرنشینان ماشین ها وارد حیاط شدند. رئیس اداره و روحانی روستا را شناختم ولی باقی کت و شلوار پوش ها را حتی یک بار هم ندیده بودم. آرام از آقای مدیر پرسیدم، معاونین اداره آموزش و پرورش و بخشدار و دهیار بودند.

بنا به رسم ادب، سلام و احوال پرسی کردیم. آقای مدیر هیجان خاصی داشت و ما هم به شدت منتظر بودیم تا آن چیزی را که قولش را داده بودند به مدرسه بدهند. همه بچه ها هم با اشتیاق به این افراد نگاه می کردند. چشمانمان از جستجو خسته شده بود ولی خبری از آن چه می باید بود، نبود. نگرانی در چهره همه موج می زد. بچه ها می پرسیدند آقا اجازه پس کو؟ آرامشان کردم و گفتم این همه آدم بی دلیل که به مدرسه ما نیاده اند، حتماً در ماشین است.

رییس آمورزش و پرورش کلی سخنرانی کرد و در مورد تکنولوژِی و استفاده از آن در دنیای امروزه گفت. بعد از آن بخشدار شروع کرد به سخنرانی، نمی دانم اینها چقدر دوست دارند حرف بزنند،  به جای این همه سخنرانی کار اصلی را انجام دهید. ما از ایستادن و گوش دادن به صحبت هایی که ارزش چندانی هم نداشت خسته شده بودیم، چه برسد به بچه ها که در زیر آفتاب داغ ایستاده بودند.

بعد از صحبت های آقایان که بسیار طولانی و ملال آور بود، به بخش هیجانی ماجرا رسیدیم. رئیس اداره به دونفری که در کنارش بود اشاره کرد و آنها به سمت یکی از ماشین ها رفتند. تمام چشمان ما و بچه ها داشت آنها را با دقت تعقیب می کرد، از دور که آن را در دستانشان دیدیم کلی ذوق کردیم. ما دبیران کمتر ولی بچه ها کاملاً از حرکاتشان مشهود بود که بسیار خوشحالند. جالب این است که بچه ها کاری نمی توانستند با آن انجام دهند ولی همان نامی که داشت برای آنها جذابیت بسیار داشت.

مدیر به یکی از اهالی اشاره کرد و او آمد و گوسفندی را  که همراه خودش آورده بود را پیش پای آنها قربانی کرد و آنها از روی خون عبور کردند !! و وارد سالن مدرسه شدند. بیشتر بچه ها فکر می کردند که این وسیله مانند تلویزیون است ولی با دیدن دستگاه های دیگر خیلی متعجب شدند، فکر کنم باید کلی در مورد آن به بچه ها توضیح دهم. آقای مدیر به همراه میهمانان وارد دفتر شدند و بچه ها هم به سمت پنجره دفتر هجوم بردند.

آن دونفر مشغول وصل کردن بودند و ما هم مبهوت کارهای آنان را نظاره می کردیم. مدرسه ما اولین مدرسه روستایی در منطقه بود که مجهز به یک دستگاه کامپیوتر می شد. وجود یک کامپیوتر در دفتر مدرسه برای همه ما غیرقابل باور بود. ما دستگاه کپی نداشتیم و کار تکثیر را با یک استنسیل دستی انجام می دادیم، ولی حالا یک کامپیوتر و یک چاپگر و ملحقات آن روی میز آقای مدیر قرار داشت.

یک کامپیوتر با سیستم عامل ویندوز ۹۵ برای ما اوج تکنولوژی بود. در مدرسه ای که ساختمانش گِلی است و در روستایی در دل کوهستان قرار دارد و از شهر بسیار دور است، بودن این کامپیوتر واقعاً چیز بسیار عجیبی بود. به قول آقای رئیس اداره هنوز مدارس شهر به این سیستم مجهز نشده اند که شما آن را دارید، نمی دانم آفتاب از کدام طرف طلوع کرده بود که مسئولین به فکر ما افتاده بودند.

آمدن کامپیوتر به مدرسه برای ما برابری می کرد با پا گذاشتن نیل آرمسترانگ به کره ماه، به همین خاطر خبر آن در روستاهای اطراف مانند بمب منفجر شد و همه در مورد مدرسه ما صحبت می کردند. به واسطه این کامپیوتر شهره خاص و عام شده بودیم و آوازه مدرسه ما حتی به مناطق دیگر هم رفته بود. مدرسه ما به اوج معروفیت و محبوبیت رسیده بود.

از آن روز به بعد کارمان شده بود کار با کامپیوتر، بعد از تعطیل شدن مدرسه کسی خانه نمی رفت و همه در کنار کامپیوتر بودیم، بیشتر اوقات بچه ها هم می ماندند تا ببینند. در همان روزی که این کامپیوتر را به مدرسه تحویل دادند متصدی فناوری اداره توضیحاتی داد که کاملاً در ذهنم ماند، به همین خاطر تقریباً من مسئول کامپیوتر بودم و کارهای اولیه اش را انجام می دادم و بعد آن را تحویل مدیر می دادم.

از برنامه هایش زیاد سر در نمی آوردم و با توجه به توضیحات متصدی فناوری بیشتر در word کار انجام می دادیم. اولین متنی که از سیستم مدرسه پرینت گرفتیم خیلی برایمان تعجب آور بود. آقای مدیر خواست تا یک « بسم الله الرحمن الرحیم» بزرگ روی کاغذ سفید چاپ کنیم. متن را نوشتم ولی خیلی کوچک بود، هر کسی پیشنهادی می داد ولی در نهایت خودم فهمیدم که از کجا باید سایز خط را بزرگ کنم.

بعد از تعطیلی مدرسه و رفتن دانش آموزان برای استفاده از کامپیوتر بین دبیران دعوا بود و هر کسی دوست داشت دکمه ای را بزند و با موس کاری انجام دهد، و از همه لذت بخش تر چاپ کردن بود. معاون پرورشی مدرسه دیگر خطاطی نمی کرد و همه شعارها و مطالبش را درشت چاپ می گرفت و کل مدرسه پر شده بود از نوشته های آقای معاون.

امتحانات ثلث اول شروع شد و همه دوست داشتند سوالاتشان را تایپ کنند. اصرار دبیر دینی بسیار بود و به زحمت بدون کادربندی و هیچگونه پیرایش سوالات ایشان را تایپ کردم و پرینت گرفتم. از خوشحالی در پوستش نمی گنجید و برگه را چنان با افتخار نگاه می داشت انگار ایشان این دستگاه را اختراع کرده بود. دیگر همکاران هجوم آوردند که ناگاه مطلبی به یادم آمد، رو به همکاران کردم و گفتم: حالا این سوالاتتان را با چه دستگاهی می خواهید تکثیر کنید؟ ما که فتوکپی نداریم. آه از نهاد همه برخواست که دوباره باید سراغ مومی و استنسیل بروند.

کتابی در مورد آموزش ویندوز ۹۵ خریدم و تقریباً به آن مسلط شدم، چقدر کارایی دارد این کامپیوتر و چقدر کارها را آسان می کند. بازی هایش را به دیگر همکارن نیز یاد دادم و دیگر وقت و بی وقت در حال بازی بودند. چیزهایی در مورد اینترنت خوانده بودم ولی در اینجا امکان اتصالش نبود. تلفن به روستا تازه آمده بود و فقط در همان مخابرات بود.

در امتحانات ثلث دوم سیستم را به اداره بردیم تا نرم افزار مخصوص مدارس را در آن نصب کنند. این نرم افزار تحت DOC بود و کار با آن دشوار بود، موس کار نمی کرد و همه کارها را باید با فرامینی که تایپ می شد انجام دهیم. در خود نرم افزار هم فقط صفحه کلید فعال بود. در آموزش کوتاهی که آنجا به من دادند تا حدی یاد گرفتم و پیش خودم گفتم که مابقی را با آزمون و خطا خواهم آموخت.

در واقع شده بودم دفتر دار و متصدی امور ماشینی. مدرسه که تعطیل می شد همه می رفتند و من بودم که باید ساعت ها وقت می گذاشتم تا اطلاعات دانش آموزان را وارد سیستم کنم. بلد بودن کامپیوتر در اوایل افتخاری بود برای من ولی حالا دیگر از آن خسته شده بودم و دوست داشتم این افتخار نصیب کس دیگری شود ولی متاسفانه کسی نبود.

وقتی اولین لیست نمرات را از کامپیوتر چاپ گرفتم، همه انگشت به دهان بودند. تمامی اسامی منظم و مرتب نوشته شده بود و فقط باید نمرات در آن ثبت می شد و این یعنی خبری از کار خسته کننده نوشتن لیست نیست. به به و چه چه هایی که نثارم کردند کمی از خستگی کار را از دوشم برداشت و علاقه ام به این دستگاه را بیشتر کرد. با تلاش و انجام فرایند حدس و ازمایش آرام آرام داشتم متخصص کامپیوتر می شدم.

آخر نوبت هم وقتی کارنامه ها را پرینت گرفتم گل از گل آقای مدیر شکفت. باورش نمی شد که این کار را هم کامپیوتر می تواند انجام دهد. البته گفتم که تخصص کاربر هم مهم است که ایشان کاملاً تایید کردند. دیگر خبری از آن لیست های بلند بالا نبود، لیست هایی که اگر یک اشتباه کوچک در آن رخ می داد کلش باید تعویض می شد و دوباره نوشته می شد. از نوشتن دفتر امتحانات هم که کاری بسیار خسته کننده بود خبری نبود.

اولین مدرسه ای در منطقه بودیم که کارنامه ها را چاپ گرفته بودیم. وقتی حبر این اتفاق به اداره رسید، رئیس اداره بسیار تعجب کرده بود که من توانسته بودم کار با سیستم را به این خوبی یاد بگیرم. چیزی به شروع امتحانات ثلث سوم نمانده بود که آقای مدیر سر صف به من یک تقدیرنامه که از طرف رئیس اداره بود، اهدا کرد. تشویق بچه ها بی امان بود و تنها تقدیرنامه ای بود که واقعاً به من چسبید. دیگر به آقای متخصص کامپیوتر معروف شده بودم.

بعد از ظهر همان روز وقتی مدرسه تعطیل شد مانند بیشتر اوقات ماندم تا سیستم را برای امتحانات ثلث سوم آماده کنم. قبل از این که وارد سیستم DOS شوم کمی در درایوهای کامپیوتر گشتی زدم تا ببینم چه چیزهایی در آن هست. اکثر کار ما با این کامپیوتر بازی بود یا دیدن فیلم از سی دی یا کار با Word و در نهایت هم سیستم مدرسه، تا به حال گشتی در درایوهای آن نزده بودم.

وارد درایو C: شدم، می دانستم که این درایو سیستمی است و ویندوز بر اساس این درایو کار می کند. برایم جالب بود که بدانم ویندوز چگونه کار می کند. درون پوشه ها می شدم و اسامی عجیب و غریب می دیدم که اصلاٌ نمی داستم چیست. می دانستم که نباید به چیزی دست بزنم و تغییری ایجاد کنم به همین خاطر از این درایو خارج شدم و وارد درایوD: شدم. چند پوشه داشت، وارد اولی شدم باز هم چند پوشه داشت. پوشه سوم خالی بود و به نظرم اضافه آمد، پاکش کردم و بعد فکری به ذهنم رسید که کمی کامپیوتر را خلوت کنم. به غیر از درایوC: در باقی درایوها تمام پوشه های خالی را پاک کردم.

از کار خودم به خاطر مهارتی که داشتم به شدت راضی بودم و احساس خیلی خوبی داشتم، متخصص بودن چقدر خوب است. دستور مربوط به سیستم مدرسه را در بخشRun تایپ کردم، ولی اتفاقی نیفتاد و سیستم مدرسه باز نشد. بار دوم که تایپ کردم پیغام خطا آمد. تا کنون به چنین مشکلی برنخورده بودم. سیستم را خاموش و روشن کردم ولی باز هم پیام خطا ظاهر می شد.

از من که متخصص هستم بعید است که دچار مشکل شوم، تا دیروز که به خوبی کار می کرد. تلاش هایم نتیجه نداد و وقتی کمی فکر کردم به یاد آن پاک کردن ها افتادم. ای وای بر من، شاید فایل های مربوط به سیستم مدرسه را پاک کرده ام، مگر نباید این فایل ها در درایو C: باشد، من که به آنها دست نزدم. با امیدی بسیار به سطل آشغال رفتم ولی کار از کار گذشته بود، کار را کامل انجام داده بودم و  Shift+Delete  کرده بودم.

هرچه تلاش کردم نشد و در نهایت می بایست کامپیوتر را به اداره می بردیم تا سیستم مدرسه دوباره نصب شود. صبح لوح تقدیر گرفته بودم و حالا سیستم را منهدم کرده بودم، این تناقض داشت از درون مرا می خورد. رویم نمی شد بگویم که همه چیز را پاک کرده ام، اصلاً چرا بگویم؟! فردا صبح وقتی کامپیوتر را روشن کردم می گویم سیستم مدرسه کار نمی کند و بدون هیچ توضیحی از آقای مدیر می خواهم کامپیوتر را به اداره ببرد.

هفته بعد وقتی به مدرسه آمدم کیس کامپیوتر روی میز آقای مدیر بود و روی آن یک پاکت سی دی چسبانده شده بود. آقای مدیر گفت این سی دی را مسئول فناوری برای شما فرستاده. تا سی دی را در آوردم کاغذی از درون پاکت به زمین افتاد. رویش نوشته بود: استاد، هر پوشه ای که خالی است را نباید پاک کنید. این فایل ها پنهان و سیستمی هستند، نباید آنها را حذف کرد. این سی دی هم کل نرم افزار است. هر وقت از این شیرین کاری ها کردی مزاحم ما نشو و خودت نصب کن، آقای متخصص!

دیدگاهتان را بنویسید